ورود به دهه سوم زندگی، روند جوانی را به کندی میکشاند و کاهش فعالیتهای سلولی را رقم میزند. این دوران، زنگولهای برای گذر از جوانی است و به ما یادآوری میکند که بهتر است با دورانی که گذراندیم خداحافظی کنیم. دهه چهارم، پنجم و ششم زندگی نیز این کابوس را به همراه دارند و پایان دوران خوش جوانی را در گوشمان تکرار میکنند. هر چند این اتفاق برای همه نمیافتد و درباره آن مفصل صحبت خواهیم کرد؛ اما این حس و حال بحران میانسالی نام دارد. به یاد داشته باشید که بحران به شرایطی اطلاق میشود که قادر به کنترل یا مدیریت آن نباشیم. هر آن چه از کنترل خارج است و میتواند به نیرویی نابودگر بدل شود.
بیشتر بخوانید: ورزشهایی مخصوص افراد پشت میز نشین
انسان و بحرانها
فرد به طور خلاصه با بحران تولد، بحران اجتماعی شدن، بحران نوجوانی، بحران بزرگسالی و در انتها بحران میانسالی روبرو میشود. انسان با به دنیا آمدن با مسئله نماد مواجه میشود و بایستی تمام آن چه واقعیت مینامیم را در خود درونی سازی کند. زبان، فرهنگ، قانون و ساختارهای اجتماعی از جمله این واقعیتها هستند. امر نمادین پیش از تولد برای فرد انتخاب میشود و گاه به جغرافیا وابسته است. کودک باید بتواند با اضطراب درک تمامی اینها کنار بیاید و بعد از مدتی کوتاه زبان بیاموزد. زبان، برابر با معنی دادن به چیزها است و همین امر خود باعث چالشی تازه در فرزند میشود. تمام ما این دوران را سپری کردهایم اما آن را به خاطر نداریم.
پس از آن نوبت به رفتن به مهد کودک و مدرسه و جدایی از خانواده فرا میرسد. اجتماعی شدن برای همه افراد آسان نیست و میتواند پر از استرس باشد. بحران بلوغ، از سختترین بحرانهای زندگی است. شرایطی که فرد کاملا تحت کنترل هورمونهای خود قرار دارد و هورمونهای او بیش از هر دوران دیگری افسار گسیخته اند. همه اعضای خانواده از یک نوجوان انتظار دارند که درست تصمیم بگیرد و او نیز افکار مختلفی در سر داشته و با جهان تازهای مواجه است. بحران بزرگسالی در سنین 25 تا 30 سال اتفاق میافتد و هویت فردی، شغلی و عاطفی فرد را تثبیت میکند. البته، این بحرانها، به جز بحران تولد، برای همه افراد تجربهای یکسان نیستند و میتوانند اصلا بحران نباشند و کاملا کنترل شوند.
بیشتر بخوانید: 5 روش مراقبت از پوست در پاییز
بحران میانسالی
به تعریف ویکی پدیا ” بحران میانسالی وضعیتی احساسی از شک و اضطراب است که در آن شخص به دلیل درک این که نیمی از دوره زندگی وی گذشته است، ناآرام میگردد. این حالت معمولا بازتابهایی از شیوهای که شخص زندگیاش را تا کنون بدان شیوه گذرانده است را شامل میشود و معمولا با احساسی مبتنی بر این که به اندازه کافی زندگی وی به سامان نرسیده و نتایج قابل توجهی از آن حاصل نگردیده، همراه است. فرد در این حالت ممکن است نسبت به زندگی، پیشه یا شریک زندگی خود احساس ملالت نماید و برای ایجاد تغییر در این موارد، میل قوی حس کند. همچنین این وضعیت آغاز فردیت و فرایند تحقق نفس یا خودشکوفایی، که تا هنگام مرگ ادامه مییابد، نیز هست. این وضعیت در بازه سنی 35 تا 65 سال معمولتر است و در مردان در مقایسه با زنان، بیشتر روی میدهد. ”
الیوت ژاک از نخستین افرادی بود که از واژه بحران میانسالی استفاده کرد. این اصطلاح در سال 1957 پدید آمد و روانشناسان پیرو فروید، همچون یونگ، از آن استفاده کردند. فرد میانسال در این دوره، مدام به گذشته و خاطرات آن فکر میکند و حسرت روزهای خوب، یا روزهایی که میتوانستند خوب باشند را میخورد. او دستاوردهای خویش را با آرزوهای خود مقایسه کرده و یا شکل ظاهری خود را نازیبا میداند. احساس پشیمانی، ترس از زمان اندک باقی مانده و میل به عالی تصور کردن گذشته از جمله تفکرات رنج آوری است که فرد دچار این وضعیت را آزار میدهد. الیوت ژاک، که پیشتر از آن نام بردیم، پزشک و روانکاوی چهل ساله و کانادایی بود که با مطالعه بر زندگی هنرمندان، در انجمن روانکاوی بریتانیا ادعا کرد در دوران 40 سالگی، افراد نوعی از افسردگی را تجربه میکنند که چندین سال به طول میانجامد.
بیشتر بخوانید: علت ریزش مو در مردان، از صفر تا صد
این تجربه عمولا با بیداری احساسات دینی، بیبندوباری جنسی، ناتوانی ناگهانی از لذت بردن از زندگی، نگرانی بیمارگونه درباره سلامتی ظاهر و کوششهای وسواسی همراه است و در جهت جوان ماندن صورت میگیرد.
شک و تردیدها درباره بحران میانسالی
واقعیت نمادین و آن چه به عنوان حقیقت از آن یاد میکنیم مدام در حال تغییر است و برای مثال با پیشرفت علم عوض میشود. بحران میانسالی، یکی از بحثهایی است که بسیاری آن را رد میکنند و وجود آن را قبول ندارند. دوران میانسالی نیز مانند همه ادوار دیگر زندگی تغییرات روانی خود را به همراه میآورد. اما این که بخواهیم از آن به عنوان یک بحران یاد کنیم، بسته به فرهنگ، جغرافیا و وضعیتی که در آن زندگی میکنیم دارد. بسیاری از افراد زیر فشار طبقاتی نمیتوانند چنین بحرانی را حس کنند و دغدغه پول درآوردن و داشتن شکمی سیر تا آخر عمر آنها را رها نمیکند. افرادی که فرزندانی بزرگ داشته و حال کاری برای انجام دادن ندارند با میل شدید به تغییر مواجه میشوند و خود را درمییابند. یونگ چنین موقعیتی را تفرد مینامد، دورانی که فرد در آن خود را شکوفا میکند و سبک تازهای به زندگی خود میدهد. به همین علت است که مردان سفید پوست بیش از دیگر افراد به این وضعیت دچار میشوند.
البته بحران میانسالی اغلب نتیجه مثبتی ندارد و با تصمیمهای ناگهانی همراه است. یونگ خاطر نشان میکند که نیمه تمرکز زندگی باید با تمرکز بر تحصیل، شغل و خانواده باشد و نیمه دوم زندگی با دنیای ذهنی فرد و استراحتی طولانی درونی شود. بحران میانسالی در واقع تغییری کلی از برون گرایی به درون گرایی است. تمرکز بر هشیاری باید وسیله آگاهی از ناهشیار، تعدیل شود. دلبستگیهای ما باید از مسائل جسمانی و مادی به مسائل معنوی، فلسفی و شهودی تغییر کند. یک جانبه بودن قبلی شخصیت، یعنی ، تمرکز بر هوشیاری، باید جای خود را به توازن بین همه جنبههای شخصیت بدهد.
بیشتر بخوانید: 9 راه موثر برای مدیتیشن در خانه
بحران میانسالی و افسردگی
بسیاری از افراد این دو پدیده را با یکدیگر اشتباه میگیرند و آنان را با یکدیگر جایگزین میکنند. بحران میانسالی میتواند باعث بروز افسردگی شود و فرد افسرده میتواند میانسالی را تجربه کند. در هر صورت این دو یکدیگر را تشدید میکنند، اما با هم یکی نیستند.
زوال عقل و آلزایمر چه ربطی به این شرایط ناخوشایند دارند؟
زوال عقل یا دمانس و همچنین آلزایمر، به علت وجود علائمی همچون استرس، حواس پرتی، بدخلقی و… به بحران میانسالی نسبت داده میشوند در حالی که هیچ ارتباطی میان این دو وجود ندارد.
بیشتر بخوانید: چگونه بعد از اصلاح صورت جوش نزنیم؟
علائم بحران میانسالی
- نوسانات خلقی و تغییرات رفتاری بیدلیل و واضح. عصبانیت، غم، ترس و تحریک پذیری
- دوری از عادات روزانه پیشین و خلق عاداتی نو. پرسه زنی و داشتن روزهای بیهدف و بدون عادت و روتین مشخص
- کاهش یا افزایش وزن
- اختلال در الگوی خواب
- تغییر میزان یا نوع امیال جنسی
- عدم رعایت بهداشت شخصی
- عدم احساس وابستگی به دستاوردها و شریک زندگی
- بیاشتهایی یا پرخوری عصبی
- عدم توان در تمرکز
- از دست دادن میل به شادی و سرگرمی
- از دست دادن روابط نزدیک، قدیمی و صمیمی
- افزایش احتمال افسردگی
- افزایش احتمال ابتلا به وسواسهای گوناگون
سخن آخر
فراموش نکنید که نوشتاری چنین کوتاه نمیتواند آن قدر جامع و کلی باشد که برای تمامی افراد صدق کند. همه انسانها باید به مشاور، روان درمانگر و روانشناس مراجعه کنند و از نظرات غیر تخصصی اطرافیان و یا تشخیص فردی خودداری نمایند. اسم گذاشتن روی حالت ناخوشایند روحی به شما کمکی نمیکند و تنها نکته مهم در رابطه با سلامت روان، این است که احساس آرامش داشته باشید. اگر نمیتوانید چنین چیزی را تجربه کنید و مدام اضطراب و مشکلات روحی را تحمل میکنید، ذهن خود را درگیر بحران میانسالی یا افسردگی نکنید؛ این که نام بیماری شما چیست را پزشک تشخیص میدهد و وظیفه شما به عنوان فردی مسول در برابر خود این است که به او مراجعه کنید. از مراجعه به روانپزشک و روانشناس نترسید و خودتان را دوست داشته باشید.